من:رایا بریم سراغ دخترا ببینیم چه کار کردن.
رایا:بریم...
پسرا..
ایجی:منو اویشی خریدامونو کردی.
فوجی:منو تاکا هم همین طور..
اینویی:منم اطلاعات زیادی رو جمع کردم.
مومو:فعلا نخریدم ولی برای ریوما لباس اصلا پیدا نکردم.
اینویی:برا همینه بهش میگم شیر بخوره تا رشد قدیه خوبی داشته باشه.
ریوما:حالا که چی؟
مومو:پیدا کردن لباس برای تو از پیدا کردن خرس چهار چشم پوست وزغی،با ارواره های شیر و پاهای فکی سخت تره.(اینی که گفت چی بود؟)
ریوما:مادا مادا دانه..
مومو:ای بابا...بازم....
دخترا...
من:همگی خریداشونو کردن؟
ریما:اره.
من:همگی؟
ریما:نه...من...
من:لباس پیدا نکردی؟
ریما:یه لباسی مد نظرم هست ولی پیداش نکردم.
من:پس بقیه اینجا باشن تا منو ریما بریم جست و جو....
ریما:ایول...
بعد از زیرو رو کردن کل پاساژ من بدبخت افتادم رو زمین.
من:ریما تروخدا تو داری دنبال موجود فضایی میگردی یا لباس؟
ریما:ای بابا.اه اونجا رو نگا.همون لباسیه که میخوامش.
من:بریم بخریم...
ریما:ایول...
بعد پرو و خریدنش رفتیم سمت دخترا..
رایا:کجا بودیم.اگه الان به یه بوته ی خیار رسیده بودم هلو میداد.
من:از ریما بپرس من که نا ندارم.یکی منو بگیره....
ریما:ای بابا ولی خوبیش اینکه بلاخره لباسمو خریدم..
ناتسوکو:پس پیش به سوی کافی شاپ.
من:بریم...
پسرا...
مومو:لباس هم برای ریوما و هم برا خودم خریدیم.
ایجی:خب من خستمه بریم کافی شاپ یه چیز خنکی بخوریم.
اویشی:راس میگی هوا خیلی گرمه..
اینویی:منم اطلاعات جمع میکنم...
همگی:اییییننننوووییییییییی...
اینویی:خب چیه؟
ریوما:مادا مادا دانه.
مومو:یه بار دیگه بگو تا مادا مادا دانه رو نشونت بدم.
ریوما:مادامادا دانه.
مومو:ای پسر لجباز وایسا بینم(و اینگونه دزد و پلیس ریوما و مومو شروع شد)
دخترا...
من:همگی سفارش بدین.
دخترا:سفارش دادیم..!!
من:جلل خالق شماها رو با جت اشتباه نگرفتم؟
همگی:نوچ...
من:خیلی خب..ببخشید من این نوع بسنیه شکلاتی رو میخوام.
گارسون:حتما...
بعدش دخترا شروع به پچ پچ کردن.
پسرا...
ایجی:اه اینا که دختران؟
مومو:ماشالا جمعشونم جمعه..
اینویی:اره...
همگی:اینویی.......
اینویی:باشه باشه.اطلاعات بی اطلاعات...
همگی:خوبه..
فوجی:تنها جای خالی اونجاست...
مومو:ای بابا اونجا که پیش دختراست...
اویشی:چاره نداریم....
دخترا....
من:اوه اوه پسرا اینجا.
ناتسوکو:انیکی منم باهاشونه...
من:مگه نمیدونستی؟
ناتسوکو:چرا میدونستم بیرونه ولی اینکه بیان اینجا رو نمیدونستم...
من:ماشایا:پسرا اومدن.خواهش مندم خیلی باکلاس رفتار بنمایید.
ماشایا:ای به چشم الان اطلاع میدم..
رایا:چرا ماشایا؟
من:پل ارتباطیه من با دخترا..
رایا:اووههووممم...
بعد خوردن دسر ها.پسرا هم رفتن خونه هاشون.ماهم رفتیم سمت یکی از فست فودیای نامدار.
بعد خوردن غذا و کلی کیف کردن..
من:اوه اوه بچه ها خیلی دیره.دیگه باس بریم خونه هامون...
رایا:راس میگه من یه سری کارایی دارم.اهنگم باید دانلود کنم...
ناتسوکو:اره بریم دیگه من الان همه ی خانوادم نگرانمن.بای...
من:خداحافظ همگی.
همه ی دخترا:بای...
بعد رسیدن به خونه...
من:اوف چقدر خسته کننده بود.
مامانم:اوه سایو برگشتی!میشه لباستو برام بپوشی(یعنی واقعا من بدترین عذابم اینکه لباس پرو کنم.جدا همین طورم خیلی از پروی لباس بدم میاد)
من:مامان تو که میدونی من از پرو بدم میاد...
مامانم:حرف نباشه سریع برو بپوشش.
خلاصه بعد پروی لباس و کلی به به و چه چه بابام و مامانم رفتم تو اتاقم و مستقیما رفتم گرفتم خوابیدم....
ادامه دارد.
میگم بچه ها لدفا همین طوری نظر بدین تا من قسمتارو زود زود بزارم.اخه دو روز دیگه میرم سفر...