دخترا بیاین بریم معذرت خواهی.دخترا:باشه.جسیکا:امم سلام.مومو:سلام بله چیزی میخواستید؟جسی:اومدیم که بهتون بگیم که گشتن ما با پسرای فودومینه همش نقشه بود.اویشی:یعنی شماها مارو تا الان سدکار گذاشتید.تزوکا:کار شمو نابخشودنیست.جسی:میدونم ما متاسفیم اخه میدونید..یایویی:ما حوصلمون سر رفته بود برا همین..ساکانو:گفتیم یه کمی سربه سر شماها بزاریم ول الان..ان:از کارمون پشیمونیم.بعد سه دخترا به طور همزمان:میشه ما رو ببخشید!پسرا تو کف این هماهنگیشون موقع صحبت کردن مونده بودم،به خودشون اومدنو و باهم مشورت کردن،اخزشم اونارو بخشیدن ولی به یه شرط.جسی:چه شرطی؟مومو:سایو برامون بعد شام ازون غذاهای خوشمزش درست کنه(موقع گفتن زبونشو در اوردو دور دهنش چرخوند)اویشی:ایول شرطت عالیه من موافقم.پسرا:ما هم موافقیم.ان:سایو چه غذایی درست میکنه که این مومو دهنش اب افتاده؟ساکانو:یه غذای محشری که مخصوص خود سایوهه خیییلللیییی خوشمزست.ان:وای خدا دوست دارم هر چه سریع تر ازونا بخورم.جسی:بیاین به سایو بگیم که اینا چی گفتن.جسی:هی سایو اونا مارو بخشیدن ولی به یه شرطی!من:اوه خوبه ولی چه شرطی؟یایویی:اینکه براشون از اون غذاهای مخصوص خودت درست کنی!من:اها پس این ماجراست.جسی:مگه میدونستی؟من:نه ولی با نگاه کردن به قیافهای پسرا فهمیدم که موضتون رفته سر غذا که مومو دهنش اب افتاد.ان:یالا بلند شو و برو از اون غذاها درست کن.من:باشه ولی شما هم بیاین کمکم اینایی رو که نوشتمو برید از اشپزخونه ی اردوگاه بیارید.اوناهاش سمت چپه جسی و ساکانو مسئول این کارن.ان و یایویی هم برن ظرفو دیگ بیارن.منم میرم بیرون اتیش روشن کنم.دخترا:چشم کاپیتان.من:پس شروع میکنیم.
بعد از نیم ساعت.دخترا:بیا همه چی امادست.من:خوبه غذا سریع امادا میشه فقط مخلفاتو بیارین.جسی:ایناهاش.من:دیگ؟ان:بفرمایید من:فقط ان برو بچه های سیکاگو با تیم فودومینه رو بیار اینجا همه مهمونن.ان:بله.من:ساکانو و جسی برن ظرفا رو اماده کنن.دونفر:حتما.من:یایویی میتونی شربت درست کنی؟یایویی:با کمال میل سایو جان.من:عالیه با کار گروهی همه چیز خوب پیش میره.ایجی و مومو از پشت به به عجب بویی معلومه سنگتموم گذاشتن.من:بیاین بشینید خجالت نداره.مومو:امم ببخشیدااا.من :نه بابا حرفشو نزن.دیگه کلا همه جمع شدن.اویشی:میگم مگه قرار نبود فقط ما باشیم.من:اشکالی نداره بچه های تیم فودومینه هم بیان،حتما اونا هم دوست دارن مزه ی غذا مو بچشن.ایجی:عالیه من که صبرم داره تموم میشه وای خدا عجب بویییی.من:شکمو ربع ساعت صبر کن غذا امادست......ربع ساعت بعد....
من:جسی ظرفا رو بیار.جسیکا:الان.تاچیبانا:ببخشید ولی لازم نبود زحمت بکشید.من:نه بابا چه زحمتی این غذای اشتی تیم سیکاگو با دختراست.کامیو:اشتی!مگه قهر بودن.جسی:اره یه جورایی.مومو:خب خب صبرم تموم شد غذا کوش.من:بیا اینم غذا بخور شکمو.ریوما:من من من.من:بیا اینم برا تو.ساکانو بیا تو پخش کردن کمکم کن.اینا رو به بچه های فودومینه بده.ساکانو:ای ای کاپتان سایو.خب غذا ها هم به همه رسید البته اضافه هم موند.از اضافه ها دو ظرفو پر کردم و بلند شدم.ریوما:کجا.من:شماها کسایی رو فراموش نکردید.جسی:نه مگه کس دیگه ای هم هست.اویشی:اهان فهمیدم منظور سایو همون مادره و پسره بود.من:افرین اویشی مثل اینکه قلب مهربونی داری.اویشی:میتون کمکت کنم.من:میتونی شربتا رو بیاری.اویشی:عالیه.ایجی:به کلی موضوعو فراموش کرده بودم،سایو ادم مهربونیه.
جسی:اره.وقتی اینو گفت یایویی:جلو دهنشو گرفت و گفت لازم نیست تو همچین موقه ای نظر بدی.جسی: باشه اه خفم کردی.من:برگشتیم.مومو؛یه ظرف دیگه یه ظرف دیگه.(اگه یه ظرف دیگه رو براش پر میکردم میشد پنجمین باری که غذا خورده.)من:وای چه قدر تو میخوری ولی معلومه خوشت اومده.مومو:اره اره میخوام میخوام.من:بیا اینم از ظرف پنجم.مومو:مرسی.ریوما:سایو مزه ی غذای الانت کمی با قبلیا تفاوت داشته.من:وای خدا نکنه چیزی کم گذاشته بودم.ریوما:نه بابا همه چیزش به اندازه بود.من:پس چه چیزیش تفاوت داشت.ایجی:اره این با غذای قبلیت تفاوت داشت.من:منظور؟جسی:میدونی خیلی خوشمزه تر بود.من:نمی فهمم.ساکانو:واضح تر بگم.من:بگو.ساکانو:تو این غذا رو با محبت فراوان،مهر،دوستی و...درست کردی.من:جدا،خب اره اخه این غذای دوستیه،هیچ وقت نباید تلخ باشه دوستی انسان ها شیرینه برا همین باید این ریشه و مزه بهترو بهتر بشه.فوجی:جمله ی تاثیر گذاری بود همه یه کف مرتب.من:وای خدا خجالتم ندید انجام وظیفه بود.(ههههههههه)یایویی:خب بهتره بریم سراغ به موضوعه دیگه.جسی:مثال؟یایویی:جک،خاطره دیگه نمیدونم از این چیزا .
جسی:خب حالا که همه این جا هستن من دلم میخواد اسممو عوض کنم.یعنی به جای جسیکا که خارجیه یه اسم ژاپنی صدام کنید وگرنه شناسنامم جسیه.
من:خب؟؟؟جسیکا:یه بار دلم خواست یه موضوعو بهت گفته باشم تو بهم جواب درس بدی.من:نوچ:D
تزوکا:رایا چطوره؟خوبه؟جسیکا انگار داشت تو هوا که نه کلا تو جو داشت پرواز میکرد.همون موقع گفت رایا عالیه.یایویی:نمیخوای راجبش فکر کنی؟جسی:نه نه نه نه همین عالیه.
من:عجبببب......خب داشتیم چی میگفتیم....
مجلس گرم شده بود همه حسابی غرق صحبت بودن.منم داشتم به حرفی که درباره ی دوستی زدم فکر میکردم.
تزوکا:خیلی خوش گذشت ولی الان ساعت یازده باید بریم بخوابیم.تاچیبانا:موافقم بچه ها فردا باید خوب تمرین کنن.خانم ایچیزن بازم بابت امشب متشکرم.من:قابلی نداشت.ان:وای دختر محشر بودی کارت عالی بود.
خب دیگه همه رفتن و خوابیدن منم سرمو گذاشتم رو بالشت و به فردا فکر میکردم،از خستگی خوابم برد تا فردا.